هوالهادی
درست یک ماه بعد از سفر پیام داد و زیارت قبول گفت. ناراحت نشدم. توقعی نداشتم. میدانستم اهل این حرفها نبوده و نیست. انگار او و خدا به یک مصالحه همیشگی رسیدهاند. انگار توافقنامه نانوشتهای را امضاءکردهاند. از دین فقط خدایش را قبول دارد نه بیشتر. برایش همین کافی است. گاهی پیش خودم فکر میکنم یعنی مگر میشود آدم فقط به خدا اعتقاد داشته باشد و دیگر هیچ! پس بقیه چه؟ خدا آدم را میآفریند و رها میکند؟ بدون تکلیف بدون نبی، بدون امام. بعد مرگ چطور؟ نکند قرار است بمیریم و تمام شویم؟ نمیدانم آن روز بحث چه بود اما من گفتم: خب آخرش چه؟ بعد از مرگ چه؟ بر فرض بهترین خانه بهترین ماشین بهترین موقعیت شغلی بهترین امکانات مادی بالاترین درجه علمی به همه اینها رسیدیم. آخرش که مرگ هست! ایستگاه آخر مرگ است. مگرنه؟ خب بعد از آن چه؟ بعد از آن چه میشویم؟ همه تلاشها همه زحمات برای همین زندگی مادی است؟ ناراحت شد. اخمهایش رفت توی هم. پاسخی نداد بهتر است بگویم پاسخی نداشت. او هم یکی از آدمهاست. مگر میشود انسان به مرگ فکر نکند. مگر میشود به دنیا بیاید اما توقع جاودانگی داشته باشد؟مگر اطرافیانش را نمیبیند که یکی یکی میمیرند. مادر، پدر، برادر، خواهر، دوست و آشنا هر روز دارند یک عدهای میمیرند. آدم اگر با خودش فکر کند بالاخره روزی میمیرد و این مردن نابود شدن ندارد آن وقت دست به هر کاری نمیزند نه؟ تازه وقتی که اعتقاد داشته باشد که خدایی هم بوده. نمیشود که فقط آن خدا برای دنیا باشد نمیشود که بعد از مرگ خدایی نباشد میشود؟ نمیدانم مشکل از کجاست؟ شاید کوتاهی از من است. شاید من نمیتوانم شاید حرف و کلام من درست نیست. واقعا گاهی مستاصل میشوم ناامید. به خودم میگویم من کجای این داستان هستم. حتما من هم مسئولیتی دارم. مگر میشود مسئول نباشم. آدم هم مسئول خودش هست هم مسئول دوستانش. همکارانش. خانوادهاش.. ولی انگار این وسط من فقط به دعا اکتفا کردهام. همیشه دعا میکنم کاش روزی به خودش بیاید. کاش روزی فارغ از همه کارهای ریز و درشتی که دورش را گرفته بنشیند و به این مسئله فکر کند. مگر مسئلهای مهمتر از این هم وجود دارد که آدم بخواهد برایش وقت بگذارد. ابدیت مهمترین برنامهای نیست که پیشروی ماست؟ چرا هست! اما دوباره به خودم میگویم این دعا کردن تنها چه فایده دارد؟ دعا! با دعا که قرار نیست معجزه شود! دعا که قرار نیست جای بقیه امور را بگیرد. دعا هم یک بخشی از مسئولیت ماست. بخش دیگرش اعمال و رفتارمان است مگرنه؟ کارهایی که باید انجام دهیم شاید هم نباید انجام دهیم.
یک ماه پیش که پیام داد و زیارت قبول گفت با اینکه میدانستم اعتقادی به این چیزها ندارد، تشکر کردم. سوغاتی میخواست. آن هم تسبیح! نمیدانم برای چه؟ نمیدانم اما دلم میخواهد فکر کنم این بار قرار است دعاهایم معجزه کند!
تسبیح