هوالحبیب
شدم مثل بادکنک. یعنی سرم شده مثل بادکنک. از آنهایی که وقتی کاملا باد شد قشنگ میشود. و همه بچهها آرزویش را دارند. کسی با سختی با جان کندن بادم میکند. یعنی توی سرم را که مثل بادکنک ارتجاعی و کشسان است، باد میکند. خیلی کند. کسی نفس میگیرد حسابی، بعد محکم فوت میکند توی سرم. ذره ذره باد میشوم. یعنی سرم که مثل بادکنک هست، باد میشود. اما درست لحظهای که فکر میکنم همه چیز درست و بیعیب پیش رفته. همه چیز همانی شده که باید. همه چیز تمام شده به کمالی که میخواهم رسیدم. یعنی بادکنک به چیزی که باید رسیده و قشنگ شده، کسی با یک تلنگر با یک ضربه ناچیز میزند توی سرم. مثلا یک پونز فرو میکند وسط سرم که مثل بادکنک است. همه بادهایم خالی میشود. همه بادهایی که تو سرم که مثل بادکنک بوده خالی میشود. مثل فرفره دور خودم میچرخم و همه بادها بر باد میرود. به همین سرعت به همین راحتی. همه چیز دوباره نابود میشود. و روز از نو روزی از نو. دوباره از صفر شاید هم زیر صفر چه میدانم… چقدر فاصله امیدواری و ناامیدی این روزها کم شده…
بادکنکوار