هوالحق
«وقتی برای اولین بار در همه عمر دری را به رویت قفل کنند احساس غریبی به تو دست میدهد. آن قفل انگار با تو حرف میزند. میگوید: «عجالتاً زندگی کردن برای تو قدغن است. حالا این پشت بمان تا تصمیمی برایت بگیرند.» صداهای گوش خراشی که از بسته شدن لنگههای آهنی در و کشیده شدن دسته و چرخیدن قوسی قفل توی گیرهها درست میشود، همه، به یک کلیک ختم میشود و آن لحظهای است که زندانبان قفل را میان دستانش بفشارد و زبانههای آن در هم برود و چفت شود.
این کلیک کوچک یکی از صداهای ناامیدکنندهای است که در این گنبد دوّار میماند. من هزاران بار این کلیک را شنیدهام.»
“آن بیست و سه نفر” از “احمد یوسفزاده”