هوالحبیب وقتی مریم در آستانه کلاس کتاب را نشانم داد و گفت چندین بار با واژههایش اشک ریختم وسوسه خواندنش دلم را قلقلک داد. اما در بحبوحه میانترمها و کتابهای درسی غریب ماند تا هفته پیش که بالاخره عزمم را برای خواندن جزم کردم. هر چه با سطرها پیش میرفتم… بیشتر »
کلید واژه: "معرفی کتاب"
هوالحبیب تا شروع کلاس بیست دقیقهای فرصت است. کتاب را از کیفم بیرون میکشم و مشغول خواندن میشوم. با هر واژه دلم به تلاطم میافتد. انگار من هم “ناهید” باشم، دختری انقلابی که حالا اسیر دست کومله است. درد میکشم وقتی روی زخمهایم را به جای… بیشتر »
هوالحبیب علی(ع) که جای خود دارد. میبینی، دستمان حتی از دامان امثال تو هم کوتاه ماند. کسی که عشق و علم و عرفان و جهاد را با هم جمع کرده بود. راستش دلم میخواست باز زهرا اسم “مؤمنی” را به میان آورد و من تو را به دستش بدهم، مرد رؤیاها! شاید… بیشتر »
هوالمحبوب پرسیدم: «تو چی کار کردی که به مقام شهادت رسیدی؟» خندید و گفت: «از گریههایی که برای امام حسین (ع) داشتم و زیارت کربلایی که رفتم و حفظ کردم، بعد هیئت و زیارتهای شب جمعهای که میرفتم پیش امام رضا (ع) شهادت رو گرفتم.» پرسیدم: «حالا ما چی کار… بیشتر »
هوالمحبوب جسمم افتاده گوشهای دور از شما و روحم همپای “عرفانی” صحنها را پشت سر میگذارد تا خود را به پنجره فولاد برساند. «صورت زرد دخترک داد میزند که دارم دروغ میگویم و فقط میخواهم زن را دلداری بدهم. اشکهایش پشت سر هم روی صورتش… بیشتر »