هوالحبیب دارم خواب مستثنی میبینم در مفرغ بودنش حیرانم که صدای مادر رشته افکارم را پاره میکند. بعد صدای گوشی علیرضا هم اضافه میشود. چشمهایم را که باز میکنم تازه میفهمم وقت خوردن دارو است. ساعت سه بامداد است. یک عدد استامینوفین میگذارم روی زبانم و… بیشتر »